حسرت پرواز
دیری است از خود از خدا از خلق دورم
با این همه در عین بی تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان درختان چون گوزنی
سرشاخه های پیچ در پیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هدایت
نیلوفرانه پیچگی بی تاب نورم
بادا بیفتد سایه برگی به پایت
باری به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم
خط می خورد در دفتر ایام نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم
در حسرت پروانه بامرغابیانم
چون سنگ پشتی پیر درلاکم صبورم
آخر دلم با سربلندی می گذارد
سنگ تمام عشق رابر خاک گورم